نورومارکتینگ یا بازاریابی عصبی (Neuromarketing)، یکی از نوینترین شاخههای بازاریابی است که با استفاده از فناوریهایی مانند EEG و FMRI، امواج مغزی را تحلیل کرده و به فروش بهتر و بیشتر کمک میکند.
امروزه هزینههای بسیاری صرف تبلیغات و بازاریابی میشود، اما همچنان بسیاری از ما نمیدانیم دقیقاً چه عواملی باعث میشوند یک مصرفکننده محصولی را انتخاب کند. حتی زمانی که تبلیغات ما قانعکننده است، باز هم تا نفوذ به عمق عواطف و تصمیمات ناخودآگاه مشتری فاصله داریم.
نورومارکتینگ در سالهای اخیر از یک تکنیک ساده بازاریابی فراتر رفته و به یک حوزه علمی تبدیل شده است که در دانشگاههای مختلف جهان تدریس میشود. بسیاری از شرکتهای مشاورهای نیز این روش را برای تحقیقات بازار خود انتخاب کردهاند.
تاریخچه نورومارکتینگ
نورومارکتینگ بهعنوان یک مفهوم مستقل در سال 2002 پدیدار شد. شرکتهایی مانند Salesbrain و Brighthouse از پیشگامان این حوزه بودند و با استفاده از تکنولوژیهای علوم عصبی-شناختی، تحقیقاتی در این زمینه انجام دادند.
در سال 2003، اولین پژوهشهای آکادمیک توسط Read Montague، استاد علوم اعصاب در دانشکده پزشکی Baylor، انجام شد و نتایج آن در مجله Neuron منتشر شد. در این پژوهش، از شرکتکنندگان خواسته شد که در حالی که مغز آنها توسط دستگاه FMRI اسکن میشد، نوشیدنیهای کوکاکولا و پپسی را تست کنند. این تحقیق نشان داد که برند معتبر کوکاکولا میتواند کورتکس جلویی مغز (Frontal Lobe) را فعال کند؛ بخشی که به برنامهریزی و کنترل حافظه کوتاهمدت مرتبط است. با این حال، اکثر شرکتکنندگان هنگام ناشناس بودن برندها، پپسی را ترجیح میدادند. این پژوهش نشان داد که علوم اعصاب هنوز برای درک کامل تصمیمات مصرفکنندگان راهی طولانی در پیش دارد.
اهمیت نورومارکتینگ
در دنیای رقابتی امروز، کسبوکارها به دنبال بهترین روشهای بازاریابی برای جذب مشتریان هستند. بازاریابی عصبی میتواند ابزار قدرتمندی برای درک رفتار ناخودآگاه مصرفکنندگان باشد. این روش به بازاریابان کمک میکند تا:
- بازار هدف خود را بهتر شناسایی کنند.
- پیامی مناسب و جذاب برای مشتریان خود ارائه دهند.
- تصمیمات خرید لحظهای مصرفکنندگان را درک کنند.
- با تأثیرگذاری بر ناخودآگاه مشتریان، نظر آنها را تغییر دهند.
بسیاری از مشتریان بهصورت ناخودآگاه خرید میکنند و حتی دلایل دقیق خرید خود را نمیدانند. نورومارکتینگ میتواند این رفتارها را بررسی کرده و به بازاریابان کمک کند تا استراتژیهای موثرتری طراحی کنند.
6 مدل محرک در بازاریابی عصبی
- خودمحوری: مشتریان بهصورت ناخودآگاه به بهبود و سودی که محصول برای آنها دارد فکر میکنند، نه شرکت تولیدکننده.
- تضادپذیری: تضاد میان ویژگیهای محصولات میتواند تصمیمگیری را برای مشتریان آسانتر کند.
- ملموس بودن ویژگی محصول: اطلاعات ساده و قابل اثبات درباره محصول، مغز مشتریان را قانع میکند.
- شروع و پایان محتوای اصولی: مغز معمولاً شروع و پایان محتوا را بهخاطر میسپارد، بنابراین طراحی محتوای تبلیغاتی باید به این نکته توجه داشته باشد.
- محرکهای دیداری: تصاویر و اطلاعات بصری مناسب میتوانند تصمیمگیری مشتری را تسهیل کنند.
- تقویت احساس و هیجان: هیجانات میتوانند تأثیر زیادی بر تصمیمگیریهای مشتریان داشته باشند.
بازاریابی عصبی و برندینگ
یکی از اهداف اصلی بازاریابی عصبی، کمک به ایجاد برندهای قوی است. برندی که بتواند اعتماد مشتریان را جلب کند، میتواند به بزرگترین دارایی یک شرکت تبدیل شود. متخصصان برندینگ معتقدند که برای حفظ قدرت و جایگاه یک برند، ارزیابی و تجدید استراتژیها ضروری است.
با رشد قدرت خرید در جوامع، اهمیت جایگاه برند بیشتر شده است. روشهای سنتی نظرسنجی و تحلیل دادهها نمیتوانند رفتار واقعی مصرفکنندگان را بهطور دقیق شناسایی کنند. تکنیکهایی مانند تصویرسازی عصبی و تحلیل فرآیند ناخودآگاه میتوانند این شکاف را پر کنند و به بازاریابان کمک کنند تا نیازهای مشتریان را بهتر درک کنند.
تکنیکهای طلایی بازاریابی عصبی
بازاریابی عصبی میتواند با استفاده از حواس پنجگانه، تجربهای متفاوت برای مشتریان ایجاد کند:
- لامسه: مشتریان باید بتوانند محصول را لمس و امتحان کنند.
- چشایی: در کسبوکارهای غذایی، نمونهای از محصول به مشتری داده شود.
- بویایی: استفاده از رایحهای خاص در فروشگاهها میتواند حس خوبی ایجاد کند.
- شنوایی: پخش موسیقی ملایم در فروشگاهها به ایجاد آرامش کمک میکند.
- دیداری: نمایش محصولات بهصورت بصری جذاب، تأثیر زیادی بر تصمیمگیری مشتری دارد.
مغز و تصمیمگیریهای خرید
بازاریابی عصبی بر سه بخش مغز تمرکز دارد:
- مغز جدید: وظیفه پردازش اطلاعات و استنباطها را بر عهده دارد.
- مغز میانی: مسئول پردازش احساسات و هیجانات است.
- مغز قدیم: مرتبط با بقای انسان و تصمیمات ناخودآگاه خرید است.
بخش قدیمی مغز، نقش اصلی را در تصمیمات خرید ایفا میکند. برخلاف تصور رایج، بسیاری از خریدها بیشتر تحت تأثیر بخشهای ناخودآگاه مغز انجام میشوند تا استدلالهای منطقی.
نورومارکتینگ با ترکیب علوم اعصاب و بازاریابی، ابزاری قدرتمند برای درک عمیقتر رفتار مصرفکنندگان فراهم میکند. این روش میتواند به بازاریابان کمک کند تا استراتژیهای هوشمندانهتری برای جذب مشتری طراحی کنند و تجربهای متفاوت برای آنها ایجاد کنند. آینده بازاریابی در گرو درک بهتر ذهن و عواطف مشتریان است و نورومارکتینگ میتواند این راه را هموار کند.
آخرین نظرات